-
سماع
پنجشنبه 24 مرداد 1387 20:09
سماع میکنم بیوقفه میچرخم شاید در آستانهی رحمتت خواستی و خود را برایم آشکار کردی. اگر بدانی چه محتاج نگاهتم رحم میکنی
-
دل من
جمعه 11 مرداد 1387 20:12
دل دیوانهام دیوانهتر شی خراب خانهام ویرانهتر شی کوه حرفم....ولی سکوت میکنم....که سکوت گویای بهترینهاست.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 تیر 1387 12:36
و مرگ چون خون در رگهای سرد ما جاریست.......... آگاه باشیم
-
؟
دوشنبه 3 تیر 1387 19:53
آیا چرخ روزگار میچرخد ـ حتی کمی ـ بر آستانهی رویاهای آبیت؟؟؟
-
اصرار
پنجشنبه 23 خرداد 1387 12:01
خسته شکسته و دلبسته من هستم من هستم من هستم از این فریاد تا آن فریاد سکوتی نشسته است. لب بسته در درههای سکوت سرگردانم من میدانم من میدانم من میدانم جنبش شاخهایی از جنگلی خبر میدهد و رقص لرزان شمعی ناتوان ز سنگینی پا بر جای هزارن جارخاموش در خاموشی نشستهام خستهام در هم شکستهام من دلبستهام (احمد شاملو)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 خرداد 1387 23:49
"در اضطراب دستهای پر آرامش دستان خالی نیست حاموشی ویرانهها زیباست " این را زنی در آبها میخواند در آبهای سبز تابستان گویی که در ویرانهها میزیست. ( فروغ فرخزاد) عکس زیاد با پست در ارتباط نیست٫ ولی چون امشب که دلم کمی گرفته بود بهم آرامش داد٫ گذاشتمش.
-
یا رب
دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 23:52
خوشحالم که صدای اذان در گوشههای شهر غبارآلودم مرا ـ حتی لمحهایی- به یادش میاندازد و میفهمم که هنوز فراموش نشدهام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1387 16:04
باید نسبت به این فکر که گاهی وجودم را در خود میگیرد، بیشتر بدگمان باشم. فکری است غمانگیز و غمگینکننده. فکر این که همهی پیوندهایمان ساختگی است و بدتر از آن: خندهدار. بله، گاهی به نظر میآید که همهی احساسهایمان، حتی ژرفترینشان یک نوع جنبهی خندهدار محو نشدنی دارد. ( کریستین بوبن )
-
بگفتا رو صبوری کن در این درد
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387 23:29
دلش گرفته و بیحاصل و لبهایش هم مثل گلویش خشک بودو دستهایش میلرزید، چندشهای مختصری پشتش را فسرده میساخت. لیکن در وی جرقهایی از غضب وجود داشت که تکان نمیخورد و مانند سوزنی به قلبش میخلید و مادر با وعدهی سردی باین خلش جواب میداد: صبر کنین!... اول صبح بود که برخوردم به این جمله از کتاب( مادر-ماکسیم گورکی )...احساس کردم...
-
رویای پروانه
شنبه 24 فروردین 1387 23:23
در این پیلهی سفید و روشن گیر افتادهام با همهی روشنایی و سفیدیاش، تنگ است و پر حصار. میخواهم پروانه شوم. اما دیشب خواب یکی از تازه پروانهها را دیدم، رو به غروب روی شقایق دامنهها غمین نشسته بود. آن بیرون، دنیای بیرون من مگر روشنتر نیست که پروانه آرام در دلش آرزوی پیله را کرد؟؟؟ نمیدونم چرا این روزها این همه آدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 15:19
عبور باید کرد. و همنورد افقهای دور باید شد. و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد. عبور باید کرد و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد. پس باید عبور کنم از ترس ، تشویش و ... . تو با من نمیآیی؟؟؟
-
نوروز و نرگس
چهارشنبه 29 اسفند 1386 15:24
بوی گل نرگس؟ نه، که بوی خوش عید است! شو پنجره بگشا، که نسیم است و نوید است. رو، خار غم از دل بکن، ای دوست، که نوروز هنگام درخشیدن گلهای امید است. بر لاله از برف برون آمده بنگر، چون روی تو، کز بوسهی من سرخ و سپید است. با نقل و نبیدم نبود کار، که امروز روی تو مرا عید و لبت نقل و نبید است. گر با دل خونین،لب خندان...
-
نیاز
پنجشنبه 23 اسفند 1386 23:26
کمی اکسیِژن میخواهم «دوست داشتن» دارد در واژه خفه میشود...
-
در یند کردن رویاها
شنبه 18 اسفند 1386 13:12
میروی نان بخری چون باز میگردی دندانهایت را گم کردهای میروی آب بیاوری چون باز میگردی ترا با امعائت دار زدهاند میروی سیب بخری چون با سیبی بازمیگردی زنت را گم میکنی و او را پاره پاره پشت سر میگذاری بر دروازهی بیمارستانی که باران آتش آن را ویران میکند... خروس به هنگام غروب میخواند و گربهها فریاد بهمنماهی سر...
-
نگاه
پنجشنبه 16 اسفند 1386 16:33
سرم را که بالا میآورم نگاه تند و تیز و تلخت چون خنجری آلوده به زهر مرا غرق در خون میکند. به کدام جرم نکرده مستحق این عذاب سنگینم؟؟؟
-
یادمان باشد
جمعه 10 اسفند 1386 19:21
بسم الله نور و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم. مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد. و بار برداشتن و از شیر گرفتن او سی ماه است، تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد، میگوید: « پرودگارا، بر دلم بیفکن تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای سپاس...
-
در پیش آن دو بوتهی رنگین پامچال
پنجشنبه 2 اسفند 1386 14:55
امسال وارونه بود بخت و دگرگونه بود حال، در لحظهی شکفتن نوروز، دل، غنچهی خزانزدهایی بود از ملال. اما چگونه میشد، نشکفت، بیدرنگ! در پیش آن دو بوتهی رنگین پامچال سر برکشیده خنده زنان از شکاف سنگ! (فریدون مشیری) پ.ن: انگیزههام کمی برگشته خوشحالم.
-
دوست خوب من
یکشنبه 28 بهمن 1386 19:02
چند شبی میشه که همش با یاد سولماز میخوابم، خواب که نه، با یادش شبها رو صبح میکنم. سولماز همیشه10 سالهی من. کلاس چهارم ابتدایی بودیم. درست پشت سر من مینشست. یه دختر با دندنونهای که سیاه شده بود از خوردن قطرهی آهن و با وجود دندونهاش هیچ از بامزگیش کم نشده بود و لهجهایی که میگفت من بچهی آذربایجانم. دوستش داشتم،...
-
تو را که دارم نیروی صد جوان یابم.
سهشنبه 23 بهمن 1386 18:57
خدا خدا خدا فقط با یاد توست که ادامه میدهم به این همه ...!!!
-
فال
سهشنبه 16 بهمن 1386 19:47
فالمان هر چه باشد باشد! حالمان را دریاب خیال کن حافظ را گشودهایی و میخوانی: مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید یا قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود چه فرق؟ فال نخواندهی تو منم (محمدعلی بهمنی)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 بهمن 1386 23:47
نه! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همهی شادیها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب میکند؟ مگر پوزش فرزند فروتن انحراف نیست؟ نه! بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ و ما میتوانستیم ایمان به تقدیر را...
-
سکانس آخر
جمعه 5 بهمن 1386 01:02
این سکانس را با لهجهی ستارههای کویر بخوانید: پاککن دارید با خاصیت پاک کنندگی گذشته؟؟!! جایی، قسمتی از گذشته دارد آزار میدهد، جایی بال پروازم را شکستند و رفت...
-
از سبز به سبز
چهارشنبه 26 دی 1386 16:12
من در این تاریکی فکر یک برهی روشن هستم که بیاید علف خستگیام را بچرد. 1.این هفته سخت ترین هفته امتحانیم بود، طوری که الان احساس میکنم امتحانام تموم شده. هر چند خوش ندرخشیدم 2.راستی دوباره عطر نفسهایش در باد پیچیده است...ریههایت را تا میتوانی از عطرش پر کن .
-
?? متی ؟؟کی؟؟when?? quand
پنجشنبه 20 دی 1386 20:31
پس این همه کمی آرامش بیجهت کی میرسد؟؟!!
-
مراحل هفتگانه
یکشنبه 9 دی 1386 20:23
هفت بار «خویشتن» را با اندوه ملامت کردم؛ نخستین بار هنگامی که تلاش کرد از راه نشیب به فراز رسد. دومین بار هنگامی که در برابر نشستگان لنگانلنگان راه رفت. سومین بار هنگامی که در میان سخت و آسان یکی را برگزید و آسان را انتخاب کرد. چهارمین بار هنگامی که به اشتباه افتاد اما اشتباه خود را به اشتباهی دیگر افکند. پنجمین بار...
-
قلب تهی
پنجشنبه 29 آذر 1386 13:26
آمدم با کِلکم نقش مرغ عشقی بزنم به گوشهی تنهاییم که ناگاه یکهو بیهوا، کلکم شکست. خوب که با چشمان اشکبارم نگریستم، دیدم قلبم بود ...
-
نه.......
چهارشنبه 21 آذر 1386 23:28
نه، نه، نه این هزار مرتبه گفتم: نه دیگر توان نمانده، توانایی، در بند بند من از تاب رفته است. شب با تمام وحشت خود خواب رفته است و در تمام این شب تاریک، تاریک، چون تفاهم من، با تو! انسان، افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار میکند. گفتی: امیدهاست، در ناامید بودن من، اما این ابر تیره را نم باران نبود و نیست این ابر تیره را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آذر 1386 20:33
یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تنش گل سرخ؛ اما عشق آن صیاد است که کبوتران را پر میدهد و آن باغبان است که گلهای سرخ را پرپر میکند، پس کبوترانش را پراند و گل سرخش را پرپر کرد. دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تنش از ترمه و ترنم؛ اما عشق آن پلنگ است که ناز آهوان و عشق آهوان نرمش نمیکند، پس آهویش را درید و تنش...
-
عظمت عشق
شنبه 3 آذر 1386 23:25
عهد میبندم با تو چنان زندهات کنم که از صدای نشتن گرد و غبار بر اشیا گوشهایت کر شوند و شانههایت از تمنای رویش بال تاول خواهند زد و خاطراتت از نو زاده خواهند شد همچون روز اول آفرینش جهان!!! (نیما کاسیان)
-
در جستجوی نور
یکشنبه 27 آبان 1386 00:01
چقدر خستهام، از زور خستگی پلکهایم را نمیتوانم باز نگهدارم. چقدر خستهام، از زور خستگی حتی نای اینکه خود را به تخت برسانم ندارم. اما میآیم و دراز میکشم... راستی کجایی تو؟؟؟ چقدر به گرمای دستانت در این ظلمتکده و سرما نیاز دارم... کجایی تو؟؟؟ چقدر در این بیصداقتی مضحک، به آینهی پاک نگاهت که پیوند صبح صادق است،...