تو چه ؟ مداد داری ؟ جای خالی اش توی این گذشته ام دارد عذابم میدهد
مداد داری میخواهم در تمام گذشته ام بنویسمش حتی جاهایی که ضرورتی ندارد که حتما باشد می خواهم ببیند که من صادق بوده ام آنقدر که میتواند تمام گذشته ام را سرک بکشد و جای خالی اش را ببیند
سلام. احوال شما؟ خیلی ممنون که گفتید و البته عارض شدم که یهویی به ذهنم خرد اما: فقط یک جمله حسن ظن و سوء ظن با واقع بینی تفاوت داره... همچنین راجع به دریا و مرداب هم یه قضیه ای هست ولی اگر موافق باشید این یکی رو بی خیال و اصلا کلا بی خیال شیم البته اگر موافق هستید؟ بازم ممنون که آپ کردید و خبر ندادید.... آنکس را که بالش شکسته امید پرواز هست اما آنکس را که بالش سوخته چه؟؟!!!
راست میگیا...تا حال به این فکر نکرده بودم...خدا رو شکر بالم نسوخته
شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است ، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت ، غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است: هردم این بانگ برآرم از دل : وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است. دیگران را هم غم هست به دل، غم من ، لیک، غمی غمناک است
درود بر تو عزیزترین . گلم بال پرواز منم شکسته شده اما میخوام از نو شروع کنم با بال جدید . تو هم شروع کن . غم من ، لیک ، غمی غمناک است . منم به روزم . امیدوارم که خوب خوب باشی عزیزم . دوست دارم . منتظر حضورت هستم .
چند بار قبل تر هم آمدم تاکه شاید دوباره لهجهکویر را تکرار کنم؛ شیرین تر از صدای باران نبود. // سکانس آخر گفتنی زیاد دارد و کاش که دستانم توان ترسیم آن را داشت تاکه شاید برای بیانش زبانم آتش نمیگرفت.
اینجا هم خالفم...چون اصلا تو سکانس آخر نباید حرف زد...مگه تو سکانسهای قبلی حرف زده شد..اتفاقی افتاد؟؟؟
از خدا پرسیدم :خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی
آمدند دوباره ابرها آمدند و چتر ، در سیاهی چند ماه فراموشی دوباره به من فکر می کند به جاده هایی که هنوز به دنیا چسبیده اند به غربتی که میان کلمات و سفر چه قدر سنگین مرا به راه می برد تو رابه خانه می آورد در این سفر که ماه سفید است و آسمان که همان آبی بود وقتی از نیمه ی مرطوب ماه بر می گردم وقتی از ماه شبانه ی خیس که به چشم کودکان چسبیده می ایم چه قدر کنار پنجره برایت می آورم چه قدر راه نرفته برای سفر در این سفر میان سنگینی کلمات به پروانه ها فکر می کردم که دور کودکی های از مدرسه تا جاده های جهان چرخیدند در این سفر چه قدر رها می شوم نه اینکه من از غربت کلمات که تمام دنیا از من رها می شود حالا که خوب از نیمه ی مرطوب ماه به دنیا نگاه می کنم این همه شهر که هر روز ، ناخواناتر می شوند این همه آدم که عصرها ، بی نام به خانه بر می گردند چه قدر بی پروانه و کودکی چه قدر بی زمزمه و چتر به راه همین طور ، نمی دانی تا کجا افتاده اند به شهرهای همین طور ، نمی دانی تا چه وقت بزرگ می روند و ایندنیا ، همیشه به دست های ما چسبیده است نگاه کن دوباره ابرها آمدند
درود بازم مزاحمت شدم . عزیزم مطمئن باش که اینقدر قدرتشو داریم که بتونیم با بالهای جدید دوباره بلند بشیم . پس از حالا شروع کن . مثل همیشه دوست دارم ،وست مجازی عزیز من ... البته من میگم مجازی اما تو در تصورم دیگه مجازی نیستی . بازم بیا به پیشم . موفق باشی .
دستت را به من بده که در امتداد دستانت بندریست برای آرامش... ان شاا..
زیبا هوای حوصله ابری است... چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا! هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دلها معنا شود یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت درتندباد عشق نلرزد زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است زیبا! چشــــم تو شعر چشـــــم تو شاعر است من دزد شعرهای چشم تو هستم زیبا! کنار حوصله ام بنشین بنشین مرا به شط غزل بنشان بنشان مرا به منظره عشق بنشان مرا به منظره باران بنشان مرا به منظره رویش من سبز میشوم زیبا! ستاره های کلامت را در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار بر من ببار تا که برویم بهاروار چشم از تو بود و عشق بچــــــرخانم بر حول این مدار زیبا! تمام حرف دلم این است من عشق را به نام تو آغاز کردم در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مرا «محمدرضا عبدالملکیان»
نه تنها روم کم نشد...بلکه روم کم شد..:-) الهی من قربونت برم... ولی سریع انتقام میگیریا....مگه نگفتم رحم کن... خدااااااا(اینو میدونی که چی جوری باید بخونی؟؟)... آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است......... . .
اما؛ من اختتام قصه مجنون رام را اعلام میکنم....!!!!
سلام بانو جان به فرشته بانو بگو مگر این کلمه ی بانو چه اشکالی دارد...اصلا دوست داریم این کلمه ی بانو را... . . راستی اینجا چه با حال بیده ..جواب نظراتم میدن..فقط آب پرتقال کم داره
سلام...بر تو راستشو بخوای من جرات ندارم بگم...خودت بگو... همین که جواب نظرتونو میدم برید خدا را شکر کنید..آب پرتقالم کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟(به قول خودت: زبون درازی همراه با چاشنی نیشخند)
دوست داریم که نمیشه احسان الرعای شاید شما خیلی کارای دیگه هم دوست داشته باشید اون موقع باید چیکار کنیم؟!!!! بخش پاسخگویی به زهرا این تصویر خشنی که به مخاطب میدی جرات ندارم یعنی چی اگه وقت داشتم به جرم تشویش اذهان عمومی ازت شکایت میکردم
چی بگم....تو که باز زبونت همه را فیتیله پیچ میکنی...دیگه نیازی به شکایت نیست.... نترس ...ما آدمها انقدر دست و پامون بستهاست که اون کارایی رو که دوست داریم...زیاد نمیتونیم انجام بدیم...حداقل بذار تو کوچکترین چیزها قدرت مانور داشته باشیم...
سلام
این گذشته رو پاک کن بانو
و دوباره پرواز کن................
خوب تو پاککنشو بیار...چشم
خدا رو شکر کمی از پرواز هنوز در خاطرم هست
تو چه ؟
مداد داری ؟
جای خالی اش توی این گذشته ام دارد عذابم میدهد
مداد داری میخواهم در تمام گذشته ام بنویسمش
حتی جاهایی که ضرورتی ندارد که حتما باشد
می خواهم ببیند که من صادق بوده ام
آنقدر که میتواند تمام گذشته ام را سرک بکشد و جای خالی اش را ببیند
آخ آخ آخ......چه تقابلی
سلام.
احوال شما؟
خیلی ممنون که گفتید و البته عارض شدم که یهویی به ذهنم خرد اما:
فقط یک جمله حسن ظن و سوء ظن با واقع بینی تفاوت داره...
همچنین راجع به دریا و مرداب هم یه قضیه ای هست ولی اگر موافق باشید این یکی رو بی خیال و اصلا کلا بی خیال شیم البته اگر موافق هستید؟
بازم ممنون که آپ کردید و خبر ندادید....
آنکس را که بالش شکسته امید پرواز هست اما آنکس را که بالش سوخته چه؟؟!!!
راست میگیا...تا حال به این فکر نکرده بودم...خدا رو شکر بالم نسوخته
سلام ...
سلام بر تو
کاش زندگی دکمه بازگشت داشت
کاش پاک کنی داشتیم به وسعت دیروز
کاش قلمی بود برای نگاشتن فردا...
ممنون که اومدی...
آره کاش.
ولی نداره...جور دیگهایی باید سر کنیم
سلام
خوب باز هم بیا. همیشه بیا. تو خودت کم مییای دیگه.
متنت زیبا بود.
شاد باشی.
من کم میام؟!!! حالا خوبه همیشه من میاما
ممنون
you too
سلام بانوی من...
خوبی؟
از احوال من اگر بپرسی میگویم خوبم.
اما تو باور نکن...
پوست انداختن سخت است بانو جان...
سلام.
چه مرحله خوبی نجمه بانو...
سلام
ببینم کی جرئت کرده بال پرواز دوست منو بشکنه؟!!
سلام
حالا تو خودتو ناحارت نکن کیمیا جونی
گذشته همیشه به تو سنجاق شده ژس در اندیشه حذفش نباش کشفش کن
من اعصاب ندارم این چه سیل بانو بانویی که راه انداختن از صفحه روزگار پاکشون میکنما
من میخوام از دست سنجاقش راحت شم..به کی بگم؟؟؟
باشه فری باجی تو خودشو ناراحت نکن..مسیل میذارم...اما به جوونیم رحم کن
نام شعر : غمی غمناک
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است
درود بر تو عزیزترین . گلم بال پرواز منم شکسته شده اما میخوام از نو شروع کنم با بال جدید . تو هم شروع کن .
غم من ، لیک ، غمی غمناک است .
منم به روزم . امیدوارم که خوب خوب باشی عزیزم . دوست دارم . منتظر حضورت هستم .
سلام.
ای بابا...
زیبا هوای حوصلهام ابریست
چند بار قبل تر هم آمدم تاکه شاید دوباره لهجهکویر را تکرار کنم؛ شیرین تر از صدای باران نبود.
//
سکانس آخر گفتنی زیاد دارد و کاش که دستانم توان ترسیم آن را داشت تاکه شاید برای بیانش زبانم آتش نمیگرفت.
اینجا هم خالفم...چون اصلا تو سکانس آخر نباید حرف زد...مگه تو سکانسهای قبلی حرف زده شد..اتفاقی افتاد؟؟؟
از خدا پرسیدم :خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی
نیمه ی مرطوب ماه
آمدند
دوباره ابرها آمدند
و چتر ، در سیاهی چند ماه فراموشی
دوباره به من فکر می کند
به جاده هایی که هنوز به دنیا چسبیده اند
به غربتی که میان کلمات و سفر
چه قدر سنگین
مرا به راه می برد
تو رابه خانه می آورد
در این سفر که ماه سفید است
و آسمان که همان آبی بود
وقتی از نیمه ی مرطوب ماه بر می گردم
وقتی از ماه شبانه ی خیس
که به چشم کودکان چسبیده می ایم
چه قدر کنار پنجره برایت می آورم
چه قدر راه نرفته برای سفر
در این سفر
میان سنگینی کلمات
به پروانه ها فکر می کردم
که دور کودکی های از مدرسه تا جاده های جهان چرخیدند
در این سفر
چه قدر رها می شوم
نه اینکه من از غربت کلمات
که تمام دنیا از من رها می شود
حالا که خوب
از نیمه ی مرطوب ماه
به دنیا نگاه می کنم
این همه شهر که هر روز ، ناخواناتر می شوند
این همه آدم که عصرها ، بی نام به خانه بر می گردند
چه قدر بی پروانه و کودکی
چه قدر بی زمزمه و چتر
به راه همین طور ، نمی دانی تا کجا افتاده اند
به شهرهای همین طور ، نمی دانی تا چه وقت بزرگ می روند
و ایندنیا ، همیشه به دست های ما چسبیده است
نگاه کن
دوباره ابرها آمدند
درود بازم مزاحمت شدم . عزیزم مطمئن باش که اینقدر قدرتشو داریم که بتونیم با بالهای جدید دوباره بلند بشیم .
پس از حالا شروع کن . مثل همیشه دوست دارم ،وست مجازی عزیز من ... البته من میگم مجازی اما تو در تصورم
دیگه مجازی نیستی . بازم بیا به پیشم . موفق باشی .
دستت را به من بده که در امتداد دستانت
بندریست برای آرامش...
ان شاا..
زیبا هوای حوصله ابری است...
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا!
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دلها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
درتندباد عشق نلرزد
زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس میکنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم
که هر نفسم شعر است
زیبا!
چشــــم تو شعر
چشـــــم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا!
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز میشوم
زیبا!
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچــــــرخانم
بر حول این مدار
زیبا!
تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
«محمدرضا عبدالملکیان»
نه تنها روم کم نشد...بلکه روم کم شد..:-)
الهی من قربونت برم...
ولی سریع انتقام میگیریا....مگه نگفتم رحم کن...
خدااااااا(اینو میدونی که چی جوری باید بخونی؟؟)...
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس میکنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم
که هر نفسم شعر است.........
.
.
اما؛
من اختتام قصه مجنون رام را اعلام میکنم....!!!!
سلام بانو جان
به فرشته بانو بگو مگر این کلمه ی بانو چه اشکالی دارد...اصلا دوست داریم این کلمه ی بانو را...
.
.
راستی اینجا چه با حال بیده ..جواب نظراتم میدن..فقط آب پرتقال کم داره
سلام...بر تو
راستشو بخوای من جرات ندارم بگم...خودت بگو...
همین که جواب نظرتونو میدم برید خدا را شکر کنید..آب پرتقالم کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟(به قول خودت: زبون درازی همراه با چاشنی نیشخند)
دوست داریم که نمیشه احسان الرعای شاید شما خیلی کارای دیگه هم دوست داشته باشید اون موقع باید چیکار کنیم؟!!!!
بخش پاسخگویی به زهرا این تصویر خشنی که به مخاطب میدی جرات ندارم یعنی چی اگه وقت داشتم به جرم تشویش اذهان عمومی ازت شکایت میکردم
چی بگم....تو که باز زبونت همه را فیتیله پیچ میکنی...دیگه نیازی به شکایت نیست....
نترس ...ما آدمها انقدر دست و پامون بستهاست که اون کارایی رو که دوست داریم...زیاد نمیتونیم انجام بدیم...حداقل بذار تو کوچکترین چیزها قدرت مانور داشته باشیم...
بلاخره سیستم پاسخگوئی راه انداختی ای کاش تائید نظر هم فعال بود
آره..کلی هم خرج بر داشت...بخوای اون کار رو هم میکنیم.