نگاه

با چشمانت که نه با نگاهت به آتش بکش تمام هستی‌ام را

نگاه

با چشمانت که نه با نگاهت به آتش بکش تمام هستی‌ام را

رویای پروانه

در این پیله‌ی سفید و روشن گیر افتاده‌ام

با همه‌ی روشنایی و سفیدی‌اش،

تنگ است و پر حصار.

می‌خواهم پروانه شوم.

اما دیشب خواب یکی از تازه پروانه‌ها را دیدم، رو به غروب روی شقایق دامنه‌ها غمین نشسته بود.

آن بیرون، دنیای بیرون من مگر روشن‌تر نیست که پروانه آرام در دلش آرزوی پیله را کرد؟؟؟

نمی‌دونم چرا این روزها این همه آدم دلتنگ کنارم هست!!!

عبور باید کرد.

و هم‌نورد افق‌های دور باید شد.

و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد.

عبور باید کرد

و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد.

 

پس باید عبور کنم از ترس ، تشویش و ... .

تو با من نمی‌آیی؟؟؟