در این پیلهی سفید و روشن گیر افتادهام
با همهی روشنایی و سفیدیاش،
تنگ است و پر حصار.
میخواهم پروانه شوم.
اما دیشب خواب یکی از تازه پروانهها را دیدم، رو به غروب روی شقایق دامنهها غمین نشسته بود.
آن بیرون، دنیای بیرون من مگر روشنتر نیست که پروانه آرام در دلش آرزوی پیله را کرد؟؟؟
نمیدونم چرا این روزها این همه آدم دلتنگ کنارم هست!!!