نگاه

با چشمانت که نه با نگاهت به آتش بکش تمام هستی‌ام را

نگاه

با چشمانت که نه با نگاهت به آتش بکش تمام هستی‌ام را

زندگانیم ساکت است.

جز کار کردن و قدم زدن کار دیگری ندارم.

هوس دیدن مردم را ندارم.

و احساس می کنم که در انتظار چیز تازه و

غریبی هستم که بخش ناسوخته روحم را بسوزاند

می خواهم بیشتر بنویسم، اما نمی توانم

کمی ملولم و سکوت سیاهی روحم را فراگرفته است.

ای کاش می توانستم سرم را روی شانه هایت بگذارم.

(خلیل جبران)

اوج نیاز

دلم یه عصیان حسابی میخواد. 

 

توروخدا کسی با کسی دعوا نکنه. 

در ضمن تبعیدی جان درست اومدی آدرسو ولی دیگه تکرار نمیشه. 

هفته‌ی بعد کنکور دارم.دعام کنید لطفا.

تخلیه از نوع دل

پیرو مطلب گیرای دوست بلاگر تلخ و تندم فیلسوف لال و کمی تا قسمتی سیگاری خودم که باعث شد خودم رو خالی کنم تو این صفحه‌ی مجازی فارغ از هرگونه ترس که شک نکن که سانسور از ترس میاد از خفقان از این همه  درد(بخونید مطلب این وبلاگ رو بی واهمه از دست دادن چیزی) 

از این دانشگاه آزاد تخمی متنفرم...از جایی که چنان شتر گاو پلنگه توش که مسئول گروه اسم درسامم نمیتونه بخونه بدم میاد....از روند کار اداری ایران که ۱۲ نشده برای ناهار که کوفتشون شه و نماز که مطمءنم ب جای نماز مشغول خود ارضایین شاکیم...از استادای خودم که هیچکدوم وقتی ازشون مشاوره خواستم...کمکم نکردند و یکیشون سرشو کرد تو لپ تاپ لعنتیش و حتی بهم نگاه نکرد و نظر مسخره اش رو داد بیزارم.از این همه حرف٬ وراجی بدون ذره ایی که به عمل نزدیک شه افتادم به استفراغ...از اینکه همه٬جای من تصمیم میگرن و من ِ بیچاره صدام گرفت از بس داد زدم و چشمام خشکید از بس اشک ریختم...از اینکه به همه میگم میخوام یک اگزیستانسیالیست لعنتی شم و بهم پوزخند میزنن و میگن اگه مایه داری از ایران برو...این ادا اصولا به اینجا نمیاد ....مخصوصا به تو٬دلگیرم...
از اینکه لنگ 200000تومان باشی و به هرکی رو بندازی و انقدر قشنگ بپیچونتت که تا یه هفته بعد هم پیچت باز نشه...هی دور خودت فر بخوری...آخر سرم شرمنده شی پیش خدا و بهش بگی:(بی اینکه حتی سرتو بالا بگیری از خجالت)خدا  گه خوردم تو از یادم رفتی٬ نیومدم در خونه خودت. وااااااااااااای خدا دستمو گرفتی دمت گرم 

 

ببخشید اگه انقد قاطی پاطی حرف زدم 

جدایی

۶۰ روز گذشت...بخدا سخت گذشت. 

احیای نرم افزاری و سخت افزاری

۱۱۳۰۰۰تومان پول رایج مملکت در گلوی سیستممان گیر کرده بود....اما بالاخره صاحب یه سیستم درست و درمون شدم.... 

دم خدا...مهشید و آقای کریمی جییییییییییییز