گاهی اوقات تفاوت عمیق زندگیها منو به مرز جنون میکشونه.
(از دست کابوسهای شبانه به ستوه اومدم.....کمی رویا هم بد نیست خدا...حداقل در خوابهایمان هوایمان را داشته باش)
بنفشهایی خوشرنگ
دمیده بود در آغوش کوه از دل سنگ.
به کوه گفتم:
شعرت خوش است و تازه و تر
وگر درست بخواهی من از تو شاعرتر
که شعرت از دل سنگ است و
شعرم از دل تنگ.
( مشیری)
در آستانهی انفجارم.در لحظات لرزش رویاهایم........................
من به حلاوت شیرین لحظههای دیدار با تو شک کردهام
من به رد نگاهت در آسمان آبی شک کردهام
من به لبانت با طعم اساطیری عشق شک کردهام
دستانت را به دستان عاشقم بسپار و
برهان مرا از این تردیدهای بی امان لحظه ها
بشتاب
درنگ جایز نیست
در کشاش مبهم ایمان و تردید به دستانت.