تابستان بی آب و برق 87 هم گذشت.تابستانی که بعضی از شبهاش را مجبور بودیم با شمع بگذرانیم ومن چه کیفی میکردم از این همه تاریکی و سکوت و چه عذابی میکشیدم از گرما و وز وز بیامان پشهها.
تابستان تمام شد.و اولین بار بود که متوجهی گذر زمان نشدم.اولین بار بود که غرغر نکردم از روزهای طولانیش و شبهای کوتاهش.خوش گذشت به معنای واقعی کلمه و شاید بهترین تابستون عمرم بود و ازین بابت خوشحالم و شاکر.
آخرین پست کلک خیال هم تو آخرین روز تابستون میگذارم و میرم پی یک زندگی بدون نت بدون صفحهی مجازی و خلاصه واقعی و مریی.
امیدوارم تقدیر هممون تو این شب خوب رقم بخوره.
گوش کن جاده صدا میزند از دور تورا
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان
کفش بپا کن و بیا.