من در این تاریکی
فکر یک برهی روشن هستم
که بیاید علف خستگیام را بچرد.
1.این هفته سخت ترین هفته امتحانیم بود، طوری که الان احساس میکنم امتحانام تموم شده. هر چند خوش ندرخشیدم
2.راستی دوباره عطر نفسهایش در باد پیچیده است...ریههایت را تا میتوانی از عطرش پر کن
.
سلام
وبلاگ زیبایی دارید
یه سری هم به بلاگ من بزنید
ممنونم
آره . موافقم . دوباره عطر نفسهاش پیچیده ...
سلام
خدا رو شکر که امتحاناتتون تموم شد... امیدوارم نتیجه ی خوبی بگیرید ( که حتما همین طوره ....)
امیدوارم ببعی روشن هر چه زودتر علف خستگیتونو بچره !!!
ممنون از این همه محبتی که به من داشتید.
امروز که برای انجام کاری رفته بودم دانشگاه همه جا ساکت و خاموش بود ...
ولی عطر نفس هاش در باد پیچیده بود ...
سلام...
شکر خدا حال شما چطوره ؟
از امتحانات خسته نباشید و امیدوارم که نتیجه عالی بگیرید هرچند که به گفته استاد ها 20 نمره خداست و تا 15 نمره ها به یکی منتسب میشه از 14 به پایین برای دانشجوهاست تازه از ممتازین و دورشته ای ها که بگذریم 12.5 به پایین برای دانشجو هاست نه؟
( یه لبخند تلخ)
فکر کنم شما هم مثل من سخت ترین هفته رو داشتید!!!
و اما بعد:
راجع به سوالتون( فی البداهه به ذهنم رسید بعد از خوندن نظرتون اگه اشتباهی داره خواهشا بفرمایید و مرا هم ببخشید)
به نظر خودم کجا بودن ما اهمیت پیدا نمی کنه گفت گر دوعالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
قطره وقتی تو دریاست جزء دریاست حالا می خواد تو عمق ده کیلومتری باشه یا روی سطح تو هر ودجا جزیی از دریاست و بهش میگن دریا...
ولی اگه واقعا می خوایید جا تون رو بدونید به نظر بنده جای هر کسی رو خودش تعیین می کنه اونم با حسن ظن و سوء ظن خودش نسبت به آنچه در مخیله داره یعنی اگر شمال نسبت به آنچه در ذهن دارید حسن الظن داشته باشید بدو نزدیک خواهید و اگر سوءظن داشته باشید دور
فکر کنم قبلا توی نظرام گهته بودم که یکی گفت آیا خدا مارو می بخشه ؟ و بزرگ گفت همین که به این فکر افتادی خدا تو رو بخشید و این حسن الظن نسبت به خداست و خود خدام گفته به من هرگز سوء ظن نداشته باشید .
فعلا همین به ذهنم رسیده ببخشید که چشمماتونو درد آوردم .
( یه شال مشکی )
سلام
همینجوری..
من که نظرمو گفته بودم بهت..(زبون درازی..)
علف خستگیت فکر کنم تو این تعطیلی حساب چریده شده باشه هااااا(بازم زبون درازی)
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیاز مند منند
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم شگفتی کنم باز شناسم
که...
که میتوانم باشم
که میخواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
ساعتها جان یابد
لحظه ها گران بار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی است ناشناخته
و گاه ناهموار
راهی که باری در آن گام نهادم که
قدم گذارده ام و سر بازگشت ندارم
بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها
را بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات
اکنون مرگ میتواند فرآید
اکنون می توانم به راه افتم
از اکنون میتوانم بگویم که زندگی کرده ام...
چه خبرا؟(نیشخند)
چه امیدی به ظلمتی که در پس نور فانوسی کم سو در حال مخفی شدن است