نه، نه، نه
این هزار مرتبه
گفتم:
نه
دیگر توان نمانده،
توانایی،
در بند بند من
از تاب رفته است.
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک،
تاریک، چون تفاهم من،
با تو!
انسان،
افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار میکند.
گفتی:
امیدهاست،
در ناامید بودن من،
اما
این ابر تیره را
نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن.
انسان به جای آب هرم سراب سوخته مینوشد.
گلهای نوشکفته،
این لالههای سرخ،
گل نیست؛
خون رسته ز خاک است.
باور کن اعتماد،
از قلبهای کال
بار رحیل بسته،
و مهربانی ما را،
خشم و تنفر افزون از یاد بردهاست.
باور نمیکنی؟
که حس پاک عاطفه در سینه مرده است.
(حمید مصدق)
باور کن اعتماد،
از قلبهای کال
بار رحیل بسته،
باور کردم میدونم و لمس کردم چقدر سخته سم را به جای باران از شیروانی کلبه چوبی رویاهایت در رگهایت تزریق کنند تا ندانی باران کی آمد کی رفت و چرا باران خواست تا بماند نام باران در قلبها//
انقدر دلگیر نباش دل من از تو پر ترالبته بگم مرخصی که اخیراً به هم دادن و شاید میشه گفت برای مدتی از تبعید خارج شدم حالم خیلی بهتر شد وگرنه شاید هرگز به زانوهای خودم اعتماد نمیکردم که چه طور اینهمه درد را یکجا به دوش کشیده و همچنان ظاهری ایستاده دارد
سلام ....
حال شما خوبه؟
حسب کم پیدایی شما گمان بر سینگینی امور و مشغله سر شما رفت به همین سبب از ازدحام مکرر بر درگاه شما اجتناب شد.همین.
شما که خودتون آپ می کنید و خبر نمی دید پس این انتظار از دیگران نیز یه خورده ................!!!
باز هم میام الان سرم یه خورده شلوغه فعلا...
سلام
چه تلخ بود...
نه..
باور نمی کنم که حس پاک عاطفه در سینه مرده است
سلام
حال شما خوبه؟
و مرگ از بین برنده لذت هاست
که البته این جمله دو معنی دارد....
راستی
آیدم و بلافاصله گفتم که مخابره کنم تا فردا شت سرم حرف ناز و اشوه در نیاد.
علاقه مند بودید سربزنید و ما را مفتخر فرمایید در هم کلامی با خود.
سلام.
«این ابر تیره را
نم باران نبود و نیست »...
واقعا شعر زیبایی از مصدق نوشتین.
اگر حال و روزت بارانی است ٬ ببار ! پنهان مکن . شاید پس از باران رنگین کمان بیاید و تمام کوه و دشت را بهشت کند.
بذار ساده بنویسم . تو دردت می گیره ٬ منم دردم می گیره . تو شاد می شی ٬ منم شاد می شم . انگار این فضای مجازی اون قدرها هم که ما فکرشو می کنیم مجازی نیست . انگار این وسط تله پاتی صورت می گیره . اغراق و مبالغه و ریا و تزویر نمی کنم . اگر همیشه خودم نباشم ٬ دست کم با تو و دوستان دیگرم خودم هستم . یعنی نقاب نمی زنم . حرف آخر : هر وقت دلت گرفت ٬ در هوای من ببار .
من هم رفتم تازه برگشتم به خدا اونجا نمی دونم چرا خیلی یادت بودم به توتم هم گفتم ولی انگار... تو ندبه هم یادت افتادم
سلام.
حال شما خوبه.
فکر نمی کنم بجا آوردن رسم ادب حساب کار دست اومدن باشه.نظر شما چیه؟
پرکردن جاهای خالی رو هم به عهده خودتون می ذارم البت اگه زحمت نباشه.
مطلبتون هم خیلی عالیه واقعا لذت بردم
امید است به آپیدم مطالبی اینچنین پرمایه...
فعلا(دسته های بسیاری گل رز سیاه باشد که کوتاهی گذشته جبران گردد)
( و باز هم دسته های بسیار گل رز سیاه)
برسرکشته خویش آی و زخاکش برگیر//سیلی باد دل آسمان را سرخ کرد رگهایمان را پرخون
سلام دوست عزیز
بعداز یه مدت غیبت دوباره شروع کردم
سلام
چه شعر خیلی جالب و قشنگی بود ....حس قشنگی داشتم .تا حالا شعری از حمید مصدق نخونده بودم اما اسمشو زیاد شنیده بودم ...
حکایت از آنجا شد آغاز که تو دفتر شعر من را نخواندی و باور نکردی که یلدای عاشق، شبِ باربندان کولیوشان است...
یلدا مبارک
و اینکه:
به روزم بانو
سلام گل مهربونم
سلام
الهی به امید تو
با معری ..................از تبار شعرهای ..........بروزم
وچه خوب شاعری سرود:
به سراغ من اگر میایید
نرم واهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.......[گل]