نگاه

با چشمانت که نه با نگاهت به آتش بکش تمام هستی‌ام را

نگاه

با چشمانت که نه با نگاهت به آتش بکش تمام هستی‌ام را

عظمت عشق

عهد می‌بندم با تو

چنان زنده‌ات کنم

که از صدای نشتن گرد و غبار بر اشیا

گوش‌هایت کر شوند

و شانه‌هایت از تمنای رویش بال

تاول خواهند زد

و خاطراتت از نو زاده خواهند شد

همچون روز اول آفرینش جهان!!!

(نیما کاسیان)

نظرات 13 + ارسال نظر
هیوا شنبه 3 آذر 1386 ساعت 11:58 ب.ظ http://w

اولین باره که با این اسم مواجه می شم . ولی شعرش خیلی زیبا و تصویر دار و پر حجمه .

سید مجیب یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 02:36 ب.ظ http://ahledel110.blogfa.com/

سلام

چه بگوید بی دل از زمانه خویش جز.....

یا علی مددی

احسان یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 08:28 ب.ظ http://koocheh29.blogfa.com

سلام نقشی خانوم نارنجی
چطوری؟
شعر قشنگی بود ولی فکر کن حالا که اینقدر زنده نیستیم و احساسات تا این حد اذیتمون می کنه اگر زنده بشیم دیگه چی میشه(زبون درازیییییییییییییییییی)

تبعیدی یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.tabiedi.blogsky.com/

حال که دوباره با تکرار تاریخ مواجهه شده‌ام دعایم کن تاکه شاید این بار با باران بمانم

پلنگ صورتی دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 12:23 ب.ظ http://beautifulsmile.blogsky.com

دوست خوبم سلام
انگار حق با شماست
حس ما خیلی مشترکه!

هیوا سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.ariyanet.blogsky.com

من عاشق دکتر شریعتی ام . سوسن و سارا و احسان رو هم دوست دارم . و قدر دانشگاهتون رو که سوسن شریعتی توش پا می ذاره رو بدون . الان چهار سال و نیمه که دارم توی اون خراب شده درس می خونم ولی یه آدم درست حسابی رو دعوت نکردن که بیاد واسه ما سخن رانی کنه .

میثم اشتری سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.meisamjonam.blogfa.com

خیلی خوشکل بود

راستی خوبید ؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 07:04 ب.ظ

خیلی خوشکل بود

راستی خوبید ؟

نجمه چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 06:12 ب.ظ http://shahrag.blogfa.com

سلام بانوی من!
هیچ حواست هست که چند وقت است صدایت را نشنیده‌ام؟
این دل تنگی‌ها روزی کار دستم می‌دهد
این را خوب می‌دانم بانو ...
خوب می دانم ..
خوب .

احسان پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 08:42 ب.ظ http://koocheh29.blogfa.com

سلام
به روزم بانو

احسان جمعه 9 آذر 1386 ساعت 10:28 ب.ظ

گاه دربستر خویش پهلو به پهلوی گریه که می غلتم
بامن ازرفتن ازاحتمال
ازنیامدن ازاو ازستاره وسوسو سخن میگویی
شانه به شانه من
بامن ازدقیقه زادن از هواازهوش
ازهی بخندهفت سالگی سخن میگوئی
خدایا چه قدرمهربانی کناردستمان پرپرمیزد و
اینه نبود تاتبسم خویش راتماشاکنیم

آنجلینا شنبه 10 آذر 1386 ساعت 01:03 ب.ظ http://kalagh-sefid.blogfa.com

زیبا بود ولی این نویسنده که زیر متن اسمشو نوشتین یه کم گمنامه!شایدم من نمیشناسمش...میشه بیشتر ازش برام بگین..ممنون

شین چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 01:19 ب.ظ http://mansh.blogfa.com

سلام دوست جونم !
دیگه دوستم نداری که خبر نمی کنی که آپیدی ؟

اشکال نداره گفته بودم که وقتی به یکی گیر بدم گیر دادم!

در مورد متنت ...
واقعا این عشق چه می کنه ؟
گاهی به خود و ماهیت عشق شک می کنم ...
راستش نمی دونم بین یک گرایش قوی و یک عشق چه فرقی وجود داره !

از نظر من تمام اون عشق ها که نام بردی یک گرایش بود ...
یک گرایش خیلی قوی ...

من تا حالا عاشق نشدم ...
ولی گرایش قوی به افراد و چیزها داشتم ...
شاید اشتباه می کنم !
نمی دونم ...

واقعا به این گونه عشق اعتقاد داری ؟

شاد و پیروز باشی ...
پیشم بیا ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد